بسیــــــج لشـکر مخلص خـــداسـت

بسیــــــج لشـکر مخلص خـــداسـت

بسیج دانش آموزی قیروکارزین-متوسطه اول پیام نور
بسیــــــج لشـکر مخلص خـــداسـت

بسیــــــج لشـکر مخلص خـــداسـت

بسیج دانش آموزی قیروکارزین-متوسطه اول پیام نور

هوای پرواز

اینروزا قفس تنم باز شدن می خواهـــــــــــد....

هوس پــــــــــرواز کردم

هرچند بالهای کوچــــــــــــکم توان نگهـ داشتـــــن گناهان سنگیــــنم را ندارد...

و با این بال مجـــــــــالی برای پرواز نیســــــتــــــ

ولیکن، دلم وصالـــــــ می خواهد و پرم از شــــوق دیـــدار


انبار دار مهدی باکری

انباردار جدید لشکر گفت

: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار می کنه ، میشه این نیرو رو بدی به من ؟

بهش گفتم : کو ؟ کجاست ؟

گفت : همون که داره گونی ها رو دوتا دوتا می بره تو انبار

نگاه کردم ببینم کیه

گونی ها جلوی صورتش بود و چهره اش دیده نمی شد
رفتم نزدیک تر ، نیم رخش رو که دیدم
خشکم زده
فرمانده ی لشکر عملیاتی بود
تا من رو دید ، با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگم
دل توی دلم نبود
اما دستور بالاترین مقام بود
گونی ها که تموم شد ، گفتند بریم
رفتیم و کسی نفهمید کارگر خوب همون , مهدی باکری فرمانده ۴ لشکر عملیاتی جنوب است..

آماده ایم...


آماده ایم و منتظر

منتظر فرمانت

آماده ایم برای اجرای فرمانت

بسیج لشکر مخلص خداست

و آماده ی اجرای فرمان تو

بسیـــــــــــــج فرمان رهبـــــــــریم

فرمــــان بده جـــــــان افکنیــــــــم