اینروزا قفس تنم باز شدن می خواهـــــــــــد....
هوس پــــــــــرواز کردم
هرچند بالهای کوچــــــــــــکم توان نگهـ داشتـــــن گناهان سنگیــــنم را ندارد...
و با این بال مجـــــــــالی برای پرواز نیســــــتــــــ
ولیکن، دلم وصالـــــــ می خواهد و پرم از شــــوق دیـــدار
انباردار جدید لشکر گفت
: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار می کنه ، میشه این نیرو رو بدی به من ؟
بهش گفتم : کو ؟ کجاست ؟
گفت : همون که داره گونی ها رو دوتا دوتا می بره تو انبار
نگاه کردم ببینم کیه
گونی ها جلوی صورتش بود و چهره اش دیده نمی شدآماده ایم و منتظر
منتظر فرمانت
آماده ایم برای اجرای فرمانت
بسیج لشکر مخلص خداست
و آماده ی اجرای فرمان تو
بسیـــــــــــــج فرمان رهبـــــــــریم
فرمــــان بده جـــــــان افکنیــــــــم