اینروزا قفس تنم باز شدن می خواهـــــــــــد....
هوس پــــــــــرواز کردم
هرچند بالهای کوچــــــــــــکم توان نگهـ داشتـــــن گناهان سنگیــــنم را ندارد...
و با این بال مجـــــــــالی برای پرواز نیســــــتــــــ
ولیکن، دلم وصالـــــــ می خواهد و پرم از شــــوق دیـــدار
انباردار جدید لشکر گفت
: یه بسیجی اینجاست که عوض ده تا کارگر کار می کنه ، میشه این نیرو رو بدی به من ؟
بهش گفتم : کو ؟ کجاست ؟
گفت : همون که داره گونی ها رو دوتا دوتا می بره تو انبار
نگاه کردم ببینم کیه
گونی ها جلوی صورتش بود و چهره اش دیده نمی شدبسیج تندیس پایداری و رمز جاوید مبارزه ومخاصمه با بیدادگرانند
و نام طوفانی آن ,
حجم پوشالی سکوت و سازش را به فریادی عصیانگر علیه زورمداران تاریخ مبدل کرد.
آماده ایم و منتظر
منتظر فرمانت
آماده ایم برای اجرای فرمانت
بسیج لشکر مخلص خداست
و آماده ی اجرای فرمان تو
بسیـــــــــــــج فرمان رهبـــــــــریم
فرمــــان بده جـــــــان افکنیــــــــم
تو را می ستایم
نه به خاطر حماسه ها که آفریدی ،
نه به خاطر معامله با حضرت دوست بر سر جان شیرینت
، نه به خاطر دستهای مهربان و خشن و پینه بسته و مردانه ات ،
گاه کوچک و بچه گانه ات و گاه ظریف و لطیف و زنانه ات ،
که آنگاه که باید ،
آر پی جی زن می شد یا بی سیم چی ،
وسیله التماس و خواهش در برابر فرمانده می شد
که چند ماه کسری سن تو را ببخشد یا مرهمی می شد بر زخم برادر مجروحت ،
و گاه در نهایت خلوت و سکوت شبها دست نیاز می شد به سوی عزیز بی نیاز .